سلسله یادداشت های یکی مرد جنگی
ادای دینی است به ساحت انسان هایی که اینروزها در سکوت و بدون هیاهو پای کارند ، نه تنها سربار نیستند که باری را از دوش جامعه برمیدارند ، بدون اینکه آنچنان که باید ، قدر ببینند و همراهی شوند .
آدمهایی که هزاران دلیل دارند که اینگونه نباشند و بروند در خلوت خودشان لم بدهند و آبمیوه شان را بخورند ، اما هستند و با بودنشان ، این زمین خاکی را جای بهتری برای زندگی میکنند .
آدمهایی که یک تنه مشغول آواربرداری فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی و …
هستند ، گفتگو میکنند و گفتگو سازند و بجای مصرف معناها و قلب ارزشها ، به آنها وزنی تازه میدهند .
ناگفته نماند که این قصه ، روایت اینروزهای این مردان و زنان است ، نه دیروزهایشان و نه حتی فرداهایشان .
چرا که این من از فرداهای خود ِخویش کاملا بیخبرم ، چه رسد به فرداهای دیگری .
اولین قسمت از سلسله یادداشت های یکی مرد جنگی را با نام کسی شروع میکنم که اگر فردوسی بزرگ هم در قید حیات بود به او افتخار می کرد و می بالید .
چرا که بی شک ، گام های رستم ِداستان او ، در میدان سخت و سترگ فرهنگ و سیاست ، نمیتوانستند به سبکی و چالاکی میعاد های نبرد با اهریمنان ، قدم بردارند .
چرا احمد !!
احمد زید آبادی ، فعال سیاسی و رسانه ای ، و جزو محکومین پیش و پس از انتخابات سال ۸۸ است .
سالها زندان را تجربه کرده است و خاطره ها از سلول انفرادی دارد .
او روزهای متمادی را در یک اتاق یک در یک و نیم متر، در یک سلول انفرادی بدون هیچ تماس و ارتباطی با بیرون محبوس بوده است .
کسی که بخاطر غیر قابل تحمل بودن شرایطش در انفرادی ، تا مرز خودکشی نیز پیش رفته است .
مجبور به استعفا و کناره گیری از شغلش شده و حتی در دوره ای محروم از هرگونه فعالیت سیاسی بوده است .
نامهربانی و ناملایمت های فراوان متحمل گردیده و در تنگناهای اقتصادی و اجتماعی بسیاری قرار داده شده است .
حتی فکر روزها و لحظه هایی که بر او گذشته سنگین است چه رسد بجای او و درجای او قرار گرفتن .
همه اینها را گفتم تا شمه ای هرچند بسیار کوچک ، از بزرگی و پیچیدگی کار اینروزهای او قابل درک شود .
احمد چه میکند !!
با آنکه بسیار خوب مینویسد و قلم روان و توانایی دارد
و با همه ی اوصافی که از او و آنچه بر او روا داشته شده گذشت ،
اما او با قلمش آدم نمی کُشد ، گرو کشی نمیکند ، چنگ به صورت کسی نمی اندازد ، با نقد هایش تخریب که هیچ ، حتی تحقیر هم نمیکند . پاسخ خشم را با خشم نمیدهد و در نهایت مهربانی به فکر بهزیستی جامعهاش و آدم های پیرامونش است .
بعید میدانم حتی در تند ترین نقدهایش ، کسی بتواند با خواندنش ، جز واکاوی و انعکاس واقعیت ، ذره ای سوءنیت یا غرض شخصی پیدا کند .
احمد زیدآبادی شاید به اندازه تمام کسانی که در صدای امریکا و ایران اینترنشنال ، بی بی سی ، منو تو و …
غرض ورزانه و یک جانبه قلم میزنند و گزارش و محتوا تهیه میکنند دلیل برای دشمنی و تنفر از جمهوری اسلامی دارد ،
اما او همچنان بر مدار باور هایش زندگی میکند .
کسی که عاشق زندگیست و اما همزمان شرافتش را از زندگی و حیات مادی ، بیشتر دوست میدارد .
احمد زیدآبادی با جوایز متعدد بین المللی که دریافت کرده است خیلی راحت میتوانست در یکی از کشورهای اروپایی اقامت گزیند ، صبح ها به پیاده روی برود بعد از ظهر ها قهوه اش را بنوشد و شبها توی بی بی سی و ایران اینترنشنال زیرو بالای نظام را بگوید و حقوقش را دلاری بگیرد و به تالیفاتش بپردازد ؛ اصلا بیخیال ایران و ایرانی ، اما او الان در ایران است و مابین ما زندگی میکند .
و کیست که نداند مَصی علی نژاد و امثال او با یک هزاروم (تاکید میکنم یک هزاروم )این بی مهری ها سر از امریکا و عکس گرفتن در آغوش پمپئو وزیر خارجه جنگطلب ایالات متحده درآوردند .
تکلیف مخاطب با احمد !!
مخاطبین در قبال او چه موضعی باید داشته باشند !؟
یک طیف ، زید آبادی را نیروی خود نظام میدانند و باور دارند نقش سوپاپ اطمینان حکومت را بازی میکند و جریان زندان و محکومیت هایش را هم همینگونه تعبیر میکنند .
یک طیف هم اورا نفوذی و عامل اجرای منویات سازمان های اطلاعاتی غرب در راستای پروژه استحاله سیاسی و فروپاشی جمهوری اسلامی میدانند .
بیایید فرض محال کنیم که هردو مورد درست است .
او هرروز با بالاترین مقامات ایران ناهار میخورد و از آنها خط مشی میگیرد و برنامه هایشان را با هم هماهنگ میکنند ،
و در آنسوی دیگر احمد زیدآبادی نه منتقد و نه مخالف ، که معاند نظام است ،
اصلا تصور کنیم که هرشب با رییس سازمان سیا تلفنی مکالمه می کند و میخواهد با نفوذ در بدنه حاکمیت ، براندازی کند .
اما همین آدم ، همین نفوذی ،همین سوپاپ اطمینان ، همین دشمن ،همین معاند و هر چیزی دیگری که درباره اش گفته اند و همچنان میگویند ، یک انسان منصف است ، نه ، حتی بیشتر از آن ، یک انسان بسیار منصف است و شرط مروت این است که انصاف را باید دید و قدردانی کرد و سپاس گذاشت حتی اگر در دشمن باشد .
از دیگر ویژگی های ممتاز او این است که کوچکترین کورسوی امید را میبیند و به اتفاقات خوب هرچند کوچک ضریب میدهد ،
برای خوش آمد این و آن و حتی مخاطبان صفحات شخصی اش در فجازی ، نمینویسد و از گفتن واقعیت واهمه ندارد و زبانش به لکنت نمیافتد .
در کلماتش و استدلال هایش عقلانیت موج میزند .
او به خوبی میداند که اگر آدمها را با هیجان و شعار زدگی به سمت هدفی هرچند متعالی حرکت بدهند ، به چاه انحطاط و چه کنم ها و عقب گردها خواهند افتاد ،
برای همین هیچگاه مخاطب را هیجانی و احساساتی نمی کند تا از دریچه عواطف و احساسات ، حرفش را به کرسی بنشاند .
نان خور جبهه و جناحی نیست
اینروزها موافق چشم بسته جمهوری اسلامی بودن و یا مخالف گوش بسته جمهوری اسلامی بودن بسیار بسیار ساده تر و آسان تر است از اینکه مستقل باشی ،
چون در هر دو صورت ، جبهه مشخص است و اردوگاه نیروهای هم فکر و مخالف کاملاً معلوم و هم اینکه این نیروها میتوانند تو را در امواج تهمت و افتراء و عملیات روانی های سهمگین رسانه ای بسیار حمایت کنند ، اما اینگونه مستقل بودن ، آزاد بودن ، تنها بودن و تنها ادامه دادن کاری بسیار سخت است ، نه ، حتی بالاتر ، جزو محالات است .
برای همین است که فحش خور خیلی خوبی دارد . تقریباً یکی از معدود افرادی است که از همه جناح ها و گرایشات مختلف فحش میخورد و زخم زبان و تهمت میشنود ،
اما جالب تر اینکه همچنان آهسته و پیوسته و بدور از هرگونه هیاهو راه خودش را میرود و تسلیم حرف ها و شعارهای احساسی نمیشود و تغییر موضع نمیدهد .
شاید اگر هر کس دیگری بود تحت تاثیر این فضای پر از شور و خالی از شعور و مملوء از بی اخلاقی و امواج سهمگین تهدید و ارعاب ، دل میترکاند و استخوان خرد میکرد و به خاطر اثبات همراهی یا عدم همراهی ، خیلی زود وارد بازی و موضع گیری های واکنشی می شد ، همانگونه که خیلی ها به خاطر همین فضاهای سنگین و هتاک ، علی رغم میلشان ، به صف دشمنان بدون منطق جمهوری اسلامی پیوستند و یا در خیل دوستان بدون فکر جمهوری اسلامی قرار گرفتند .
احمد زیدآبادی که باشی هم از از چپ میخوری و هم از راست ، هم از اصولگرا و هم از اصلاح طلب ، هم از مدافع جمهوری اسلامی و هم از مخالف جمهوری اسلامی .
اگر زید آبادی همدوره ی افلاطون و ارسطو بود و در آن ظرف زمانی و مکانی میزیست و اینگونه میبود ، آنقدرها محل بحث ما نبود ،
اهمیت منش و روش زید آبادی آنجا روشن میشود که جامعه ایران خصوصا در این روزهایش را به خوبی بشناسی .
جامعه ای که کاملا با گفتگو بیگانه است ،
و در نظرش فقط یا سیاه مطلق وجود دارد و یا سفید مطلق ،
یا خودی و یا بیخودی ،
یا دیو و یا دلبر ،
یا صفر و یا صد ،
یا اینوری ؛ یا آن وری ،
تا بدآنجا که اگر پیش مخالفان جمهوری اسلامی ، چند عدد فحش ناموسی آبدار به نظام ندهی ، حتما جیره خواری و خودت را به نظام فروخته ای و وابسته ی نظامی و نیز اگر در جمع موافقان نظام کمتر از مقام معظم به کسی بگویی یا یک انتقاد یا ایراد منطقی و مستدل به فلان ساختار بگیری ، روغن فکر ، غرب گدا ، غرب لیس و غربزده ای .
اینجاست که تازه میفهمی که زید آبادی بودن چقدر سخت است و چه رنج هایی را به دنبال دارد ،
اما به قول آن دل آرام ، که رنج های ما ، نشانه میزان صداقت ماست
و احمد ، این صداقت را تا به حال زندگی کرده .
واقعا نمیدانم اگر من به جای او ، اینهمه سال (به درست یا به غلط) در بازداشت و زندان و تبعید ؛ آنهم با آن تفاسیر به سر میبردم ، امروز کجا بودم و نسبتم با جمهوری اسلامی چه بود ،
اما میدانم چون او شدن ، بودن و ماندن کار بسیار دشواریست …
بله ، ممکن است همچون من ، با بعضی یا حتی قسمت زیادی از آرا و نظرات و مواضع او موافق نباشید و یا حتی مخالف باشید ،
ولی در التهابات سیاسی و تنش های اجتماعی حتما به صفحات شخصی او سر بزنید ، او بذر امید وآگاهی را در دلتان خواهد کاشت ، چرا که او ، حداقل به قدر وسع و از دریچه ذهن خویش ، مسائل را غیر جانبدارانه و منصفانه در اختیار ذهن های تشنه واقعیت میگذارد .
بیراه نیست اگر بگویم برای برون رفت ازین شرایط پیچیده داخلی و خارجی ، سیاسی و فرهنگی ، درون همه ما نیاز به یک احمد زیدآبادی دارد ، همان جایی که احساسات می خواهند سر وجدان را از تنش جدا کنند و به خاطر شهوات و خوش آمدها ، روی حقایق پا بگذارند و برای کف و هورا های ازدحام جمعیت ، کلاه از سر بردارند و با بودجه سازمان های امنیتی این کشور و آن کشور به سمینار های بین المللی بروند و از انسانیت سخن بگویند و یا بروند در مرتجع ترین کشور منطقه ، از دنیای بدون جنگ و رویائ آزادی بخوانند .
جای خالی احمد !!
اگر به گذشته نگاه کنیم ،جای خالی اورا در تمام تاریخ این مرزوبوم لمس میکنیم .
اگر او وزیر دربار خوارزمشاهیان بود ، بعید میدانم چنگیز خاک ایران را به توبره میکشید .
اگر سِمتی در دربار فتحعلی شاه میداشت ، داستان ترکمانچای به اینجا ختم نمیشد .
اگر ملازم امیر کبیر بود ، کار امیر در حمام فین به پایان نمیرسید .
اگر مشاور میرزا کوچک خان بود ، سرمای ارتفاعات ماسال آنقدر جانش را نمیستاند که گلویش سهم تیغ رضا اسکستانی شود .
و اگر در سلسله نزدیکان رییس علی میبود ، آن نازنین ، اسیر توطئه انگلیسی ها و گلوله ناجوانمردانه غلام حسین تنگکی نمیگشت .
جمهوری اسلامی ،
احمد زید آبادی ها را دریاب ،
نگذار تاریخ تکرار شود ،
چنگیزهای بسیاری چشم به خاک ایران دوخته اند و متن ترکمانچای های فراوانی نگارش شده ، روی میز ، منتظر یک امضا است .
نگذار امیر در حمام فین ، با زندگی وداع کند ،
و دوباره میرزا به ارتفاعات ماسال برود ،
و رییس علی از پشت سر هدف گلوله قرار بگیرد .
فرداهارا نمیدانم ،
اما اگر امروز بخواهم خیلی کوتاه ، احمد زیدآبادی را توصیف کنم خواهم گفت ؛ آقای انصاف .
سیاهی لشگر نیاید به کار
یکی مرد جنگی به از صد هزار …